بی سر و پائی اگر در چشم خار آید ترا دل به دست آرش که یکروزی بکار آید ترا با هزاران رنج بردن گنج عالم هیچ نیست دولت آن باشد زد بی انتظار آید ترا دولت هر مملکت در اختیار ملت است آخر ای ملت به کف کی اختیار آید ترا؟ پافشاری کن، حقوق زندگان […]
دوش یارم زد چو بر زلف پریشان شانه را مو به مو بگذاشت زیر بار دلها شانه را نیست عاقل را خبر از علم دیوانگی گر زنادانی ملامت می کند دیوانه را در عزای عاشق خود شمع سوزد تا به حشر خوب معشوق وفاداری بود پروانه را جز دا سوراخ سوراخش نبود از دست شیخ […]