ز بس دیده سر کردی شب غم اشکباری را

ز بس دیده سر کردی شب غم اشکباری را به روز خویش بنشاندی من و ابر بهاری را گدا و بینوا و پاکباز و مفلس و مسکین ندارد کس چو من سرمایه ی بی اعتباری را چرا چون ناقه ی آهو نگردد خون دل دانا در آن کشور که پشک ارزان کند مُشکِ تتاری را […]

در سیاست آنکه ثناگرد است طفل مکتبی را

در سیاست آنکه ثناگرد است طفل مکتبی را کی به استادی تواند خویش سازد اجنبی را این وجیه المله ها هستند قاصر یا مقصر برکَنید از دوششان پاگون صاحب منصبی را پای بنهادند گمراهانه در تیه ضلالت پیروی کردند هر قومی که شیخان ِ صبی را خوب و بد را از عمل ای گوهری بشناس […]