شبیه ماه ممکن طفل خورد سال مرا چو آفتاب نخواهی اگر زوال مرا در این قفس چو مرا قدرت پریدن نیست خوشم که سنگ حوادث شکست بال مرا نهاد سر به بیابان ز غم دل وحشی چو دید آهوی شیر افکن غزال مرا هزار نکته ز اسرار عشق میگفتیم نبسته بود اگر غم زبان لال […]
با دل آغشته در خون گرچه خاموشیم ما لیک چون خُم دهان کف کرده در جوشیم ما ساغر تقدیر ما را مستِ آزادی نمود زین سبب از نشئه ی آن باده مدهوشیم ما گر توئی سرمایه دار باوقارِ تازه چرخ کهنه رندِ لات و لوت خانه بر دوشیم ما همچو زنبور عسل هستیم چون ما […]