با بتی تا بطی از باده ناب است مرا

با بتی تا بطی از باده ناب است مرا گاه پیرانه سری عهد شباب است مرا گوش تا گوش جهان گر شودم زیر نگین چشم بر گوشه آن چشم خراب است مرا هست از کثرت جوشیدن دریای جنون داغ هائی که به دل همچو حباب است مرا بی مه روی تو، اختر شمرم به سحر […]

تا دیده دلم عارض آن رشک پری را

تا دیده دلم عارض آن رشک پری را پوشیده به تن جامه ی دیوانه گری را چون مرد هنر پیشه به هر دوره ذلیل است خوش آنکه کند پیشه خود بی هنری را شب تا به سحر در طلب صبح وصالت بگرته دلم دامن آه سحری را در عصر تمدن چو توحش شده افزون بر […]