از بس که غم به سینه ی من بسته راه را

از بس که غم به سینه ی من بسته راه را

دیگر مجال آمد و شد نیست آه را

دائم چو دیده دید، دل از کف رود ولی

نتوان نگاه داشت ز خوبان نگاه را

هر شب ز عشق روی تو ای آفتاب روی

از دود آه تیره کنم روی ماه را

ما را مخوان به کعبه که در کیش اهل دل

معنی یکیست میکده و خانقاه را

بگشای گوش و هوش که در خلوت صبوح

خوش لذتی است، زمزمه ی صبحگاه را

زین بیشتر بریختن خون مردمان

فرصت مباد مردم چشم سیاه را

تو مست خواب غفلتی ای پادشاه حسن

می نشنوی خروش دل دادخواه را

 

یادآوری مهم:

اگرچه مرحوم حسین مکی در جمع آوری دیوان فرخی غزل فوق به عنوان یکی از اشعار این شاعر نامبرده است اما اینگونه بنظر می رسد که شعر فوق در واقع متعلق به شوریده شیرازی می باشد. چنانچه که نه تنها از تخلص فرخی در پای این غزل خبری نیست، بلکه در نسخه کامل شعر تخلص شوریده شیرازی به چشم می خورد.