این سایت به صــورت داوطلبانه راه اندازی گردیده است. با کمک های خود حامی ما در ادامه دادن این راه باشید.
با بتی تا بطی از باده ناب است مرا گاه پیرانه سری عهد شباب است مرا گوش تا گوش جهان گر شودم زیر نگین چشم بر گوشه آن چشم خراب است مرا هست از کثرت جوشیدن دریای جنون داغ هائی که به دل همچو حباب است مرا بی مه روی [...]
تا دیده دلم عارض آن رشک پری را پوشیده به تن جامه ی دیوانه گری را چون مرد هنر پیشه به هر دوره ذلیل است خوش آنکه کند پیشه خود بی هنری را شب تا به سحر در طلب صبح وصالت بگرته دلم دامن آه سحری را در عصر تمدن [...]
از بس که غم به سینه ی من بسته راه را دیگر مجال آمد و شد نیست آه را دائم چو دیده دید، دل از کف رود ولی نتوان نگاه داشت ز خوبان نگاه را هر شب ز عشق روی تو ای آفتاب روی از دود آه تیره کنم روی [...]
تن یافت برهنگی ز بی رختی ما دل تن بقضا داد ز جان سختی ما چون دید غم و محنت ما را شب عید بگرفت عزای روز بدبختی ما [...]
از بس که زند نوای غم چنگی ما اندوه کند عزم هماهنگی ما شادی و گشایش جهان کافی نیست در موقع غم برای دلتنگی ما [...]